از این شهر خواهم رفت،
به نهرها سفری خواهم داشت،
آب ها مرا به خود می کشانند،
اگر شمار پرنده های کشته شده،
که از سینه ام افتاده اند را،
به حساب نیاوریم،
سنگینی ِ هیچ باری، جز دلم را ندارم،
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
با تلخی درونم در جاده ها
راه می روم
مدت هاست که راهم را از این شهر
جدا کرده ام
حتی اگر خسته هم باشم
سوار آن قطارها نخواهم شد
کسی در ایستگاه ها
منتظرم نباشد
بی تردید
شهر در میان انبوهی موهایم
پنهانی بلند می شود
و اکنون از دردها و عشق ها
تنها خاکستری در من به جا مانده ست
پشت سرم
آب های کوچکی آرام آرام جاری اند
تنها خیسی راه هاست که
مرا سمت نهرها رهنمون می کند
حرفی نیست
این چهره ی من و این صورت شب
و در صدایم
سکوت خاطرات به گوش می رسد
عاقبت باز چنان سوالی بی جواب
درون خود باقی ماندم
و رویاهایم در آینه ی شکستهِ شهر
کهنه و کهنه تر می شد
به من بگو
آیا عمر من
گذری در این شهرها داشته ست؟
راستی، آیا تاکنون
من چقدر از عمرم را برای خودم
زندگی کرده ام؟
شعر از این شهر خواهم رفت به نهرها سفری خواهم داشت
بیشتر بخوانید » زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:58 |
بازدید : 403 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
تو عشق بودی،
این را از بوی تن ات فهمیدم،
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم،
تو عشق بودی،
این را از بوی تن ات فهمیدم،
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم،
خیلی دیر،
اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید،
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن هاتو عشق بودی،
این را از بوی تن ات فهمیدم،
شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم،
خیلی دیر،
اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید،
عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
عادت کرده ایم به نداشتن ها
شعر عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟
بیشتر بخوانید » نمیخواهم که تو را تصاحب کنم زیرا همه چیز پایان خواهد گرفت
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:58 |
بازدید : 356 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
استانبول،
در میان انبوهی روز،
هنوز پر از هیاهوست،
کبوتران،
سکوتی از خورشید را،
گرد هم جمع می کنند،
من هم به تو می اندیشم،
درست مثل،
همان روزهای اول مان
شعر استانبول در میان انبوهی روز هنوز پر از هیاهوست
بیشتر بخوانید » به خلوت لنگرگاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:58 |
بازدید : 589 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
از دور تو را دوست می دارم،
بدون بوی تو،
بدون در آغوش کشیدنت،
بدون لمس کردن صورتت،
تنها دوستت میدارم،
چنان از دور دوستت میدارم که،
دستانت را نگرفته،
قلبت را تصاحب نکرده،
از چشمانت پریشان پریشان نرفته،
به عشقهای سه روزه بگو
سرسری نیست، به سان آدم دوستت میدارم
چنان از دور دوستت میدارم که
دو قطره اشک خیزان از گونه هایت را پاک نکرده
بر آن خندههای دیوارنهوارت مانع نشده
آهنگ مورد علاقهات را با هم نخوانده
چنان از دور دوستت میدارم که
نشکسته
پار پاره نکرده
تیکه تیکه نکرده
ناراحت نکرده
به گریه نیانداخته دوستت می دارم
چنان از دور دوستت میدارم که
برایت هر کلمهای که می خواهم بر زبان بیارم را
بر زبان پاره پاره میکنم
به مانند قطره قطره سرازیر شدن کلمه هایم
بر روی کاغذ سفید معصومی
دوستت می دارم
شعر از دور تو را دوست می دارم بدون بوی تو بدون در آغوش کشیدنت
در ادامه بخوانید » من اگر پرندهام را ققنوس بخوانم آیا به خطا رفتهام؟
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
|
یک شنبه 21 دی 1399 ساعت 13:57 |
بازدید : 409 |
نویسنده :
مهدیار
| ( نظرات )
|
دلتنگت شدهام،
جدایی قلبم را نشئه میکند،
مور مور میکند،
آن چنان که،
اشتیاق تو،
روحم را نئشه میکند،
خیلی هم با هم نبودهایم،
اما، تازه درمییابم،
حس بودنت،
مدتهاست درونم را گرم کرده،
نبودنت را
به یاد که میآورم
کار دیگر گذشته از تیر کشیدن دل
آرزو میکنم
آغازیدن صبحها را با نوازش کردنت در خلاء
مدام
عصرها همه کار را کناری نهادن
و روبرو سخن گفتن با تو
معاشقههایمان
قدم زدنهایمان
اشتیاق خواستنیات
قهر کودکانهات
چه سرسخت بودی با دیگران
وقتی مرا مدافعه میکردی
و چه نرم بودی
وقتی با جفتی چشم باریک
خود را به نوازشهای دستانم میسپردی
با اینکه رفتنت را هیچ نخواسته بودم
ناگزیریت را دیدن
و این را به تو نگفته
گفتن «دیگر برو»
«هر چه زودتر فراموشم کنی زودتر سعادتمند خواهی شد»
چه دشوار است
ندیدنت
و شاید در مواجههمان
سالها بعد
از تو نگاهی غریبانه خواستن
اقناع قلبم
که عشق تازه را قدغن کردهام برایش
شعر دلتنگت شدهام جدایی قلبم را نشئه میکند مور مور میکند
بیشتر بخوانید » کودکانی که دلتنگ مادرانشان میشوند
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0