شعر عاشقانه و خاص
افکار داغون و ..
عرض خیابون و ..
بی چتر و بی مقصد!
سیگار و بارون و ..
شعرهای عاطفه حبیبی
تموم لحظه ها اینجا
بهم حس جنون میده
چقدر این تخت بعد از تو
برای مرگ جون میده..
کپشن خاص
بغض های بی موقع!
اشکای مردونه
لعنت به این عکسا
لعنت به این خونه ..
شعر مادر عاطفه حبیبی
مادرم، دستان گرمش، چادرش..انگشترش..
رفت از پیشم که قدرش را بدانم بیشتر.. !
شعر محاکمه
دلم گرفته برایم کمی سه تــار بزن
برای لحظه ای بغض مرا کنــار بزن
مرا درون خودت حبس کن..محاکمه کن
گلوی خسته ی من را بگیر و دار بزن..
شعر درمان
عطر تنت را بو کشیدم جان گرفتم
بی نسخه و بی درد سر درمان گرفتم
آنقدر مشکل با تو گشتم دوست، گویی
تهمینه را از رستم دستان گرفتم..
شعر بازگرد
ای که این دل بی تو آرامش ندارد بازگرد
عشــق هم با من سر سازش ندارد بازگرد
دردهایم جمـــع شد در سینه اما چشــم ها
بی تــو حتــی قدرت بارش ندارد بازگرد
از تو می خواهم که باز آیی، دلت اما چه سود
گوشه ی چشمی به این خواهش ندارد بازگرد..
شعر شتاب کن
شتاب کن.. که من از انتظار می ترسم
شبیه طعمه از اسم شکار.. می ترسم
بیا بباف برایم.. دروغ پشت دروغ
من از صداقت چشمان یار می ترسم..
شعر خوب هشتم
با درد هـایم می نــویــسم خـــوب هســـتم !
با بغــــض این ها را نوشتن.. درد دارد..
شعر تشنه حق
نخــواست لحظه ای حتی به آب لب بزند
کسی که تشنه ی حـــق بود و آب در مشتش..
شعر مرگ برای بیماران سرطانی
زمان تمامی ما را کنار خواهد زد
به دور کودکی ات یک حصار خواهد زد
اگر چه می دوی اما نمی رسی افسوس
که مرگ زندگی ات را به دار خواهد زد
نسیم خسته و پاییزی تنت یک شب
تلنگری به تمام بهار خواهد زد
قسم به حالت چشمان پاک و معصومت
برای درد تو آیینه زار خواهد زد
تمام تخت ز تار سیاه موهایت
پر است و شانه برایت سه تار خواهد زد
شبی به خواب عمیقی فرو روی اما
به آب ، سنگ اجل، بی گدار خواهد زد
شعر خاطرات
میان این همه تسکین، درد اجباریست
صدای هلهله ات عین مردم آزاریست
ببین چگونه من امروز غرق ناخوشی ام
سکوت من نه رضایت، که عین بیماریست
تمام شب به هوای تو اشک می ریزم
شبیه بچه که قربانی شب ادراریست
طبیب اگر تویی از درد من نمی گویم
جواب من به دوایت بدون شک آریست
تو در معامله ی عشق پاک و صادق باش
عزیز مصر شود یوسفی که بازاریست
رجوع میکند هر بار خاطراتت باز
درون قلب من انگار گود برداریست
به خواب می روم انگار چند قرنی هست
که صبح و شام و سپید و سیاه تکراریست
برای خود کشی از این زمانه ی وحشی
طناب و صندلی و شک درون انباریست