تفریحی ، سرگرمی ، سلامت ، روانشناسی ، دانلود آهنگ ، دانستی ها
وطن فضایی است در زمان مستند ساخته توماس هایزه 1515
جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 12:18 | بازدید : 261 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

توماس هایزه‌

آخرین ساخته‌ی توماس هایزه‌،مستند وطن فضایی است در زمان،مستندساز و نویسنده‌ی اهل آلمان شرقی (جمهوری دموکراتیک آلمان) است که تا قبل از فروپاشی دیوار برلین اغلب مستندها و نمایشنامه‌های رادیویی‌اش ممنوع یا در توقیف دولت بودند. بعد از اتحاد دو آلمان، هایزه با آثار بحث‌برانگیزش درباره فرهنگ و موضوعات معاصری که آلمان را متأثر ساخته، شناخته شد و در سال ٢٠٠۵ با مستند برادر، ما دوباره همدیگر را خواهیم دید به جشنواره برلین راه یافت.همراه مجله اینترنتی ماهتوتا باشید.

اما آخرین و شاید بهترین مستندِ هایزه سفری است تاریخی به خاطراتِ خود و سه نسل از خانواده‌اش که از جایی در جنگل سیاه (واقع در جنوب غربی آلمان) با الهام از داستان‌های پریانِ برادران گریم از نمای یک چوب آغاز می‌شود. دوربین به‌آرامی تیلت می‌کند و بر روی تابلویی بالای چوب توقف ‌می‌کند، تابلویی که بر روی آن نوشته شده «بر اساس افسانه‌ها، اینجا خانه‌ی مادربزرگ بوده است».

«وطن فضایی است در زمان»

مستندی دقیق و گاه پیچیده با مدت‌زمان ٢١٨ دقیقه‌ با مجموعه‌ای از اسناد، خاطرات، نامه‌ها و چشم‌اندازهایی که توسط هایزه گردآوری شده است. کارگردانی که پدربزرگش ویلهلم هایزه از اعضای مؤسس «حزب کمونیست آلمان» و پدرش، ولفگانگ هایزه، فیلسوف و از منتقدانِ برجسته‌ی سیاست‌های حکومت آلمان شرقی بود.

الکساندر کلوگه و هارون فاروکی

مستندهایی که هایزه در طول این چهار دهه ساخته، همزمان سرد، شخصی و تفکر برانگیزند و در آنها می‌توان ردی از فیلمسازان روشنفکر آلمانی (آلمان غربی)، مثل الکساندر کلوگه و هارون فاروکی را پیدا کرد. این مستند به پنج بخش تقسیم می‌شود و طی آن صدای فیلمساز را می‌شنویم که بدون تفسیر خاصی، اسنادی را می‌خواند که خود از خطر نابودی نجاتشان داده است. لحن سنجیده‌ی هایزه در ارائه‌ی شمرده‌ و بی‌طرفانه‌ی اطلاعات به تماشاگر با تصاویرِ خشک و بی‌روح سیاه‌وسفید‌ فیلم هماهنگ است.

پیامدهای جنگ جهانی اول

بخش اول که عمدتاً بر پیامدهای جنگ جهانی اول و جنگ متعاقب آن متمرکز است، به رابطه‌ی عاشقانه و ازدواج پدربزرگ و مادربزرگِ پدری هایزه و ظلم و ستم‌هایی که در طی آن سال‌ها دیده‌اند، می‌پردازد. این بخش همچنین پسر آنها (ولفگانگ) را از طریق نامه‌هایی که برای پدر و مادرش از اردوگاه کار اجباریِ مختص دورگه‌های غیراصیل می‌نویسد (اصطلاحی که نازی‌ها به کسانی می‌گفتند که یک رگه‌ی آریایی و یک رگه یهودی دارند)، معرفی می‌کند.

همسر ولفگانگ -وطن فضایی است در زمان

موضوع بخش دوم این مستند، رُزی (Rosi) همسر ولفگانگ و مادر کارگردان است. دفتر خاطرات او پایانِ هولناک و عواقب پر هرج‌ومرج پس از جنگ را توصیف می‌کنند، همراه با چند ماجرای عاشقانه از جمله رابطه‌ی عاشقانه‌اش با پسری به نام «اودو» که نفرتش از کمونیسم به اندا‌زه‌ی اعتقادش به دولت سوسیالیستیِ جدید زیاد بود. این بخش با ازدواج رُزی با ولفگانگِ کمونیست پایان می‌یابد. حاصل ازدواج آنها دو پسر است که بچه‌ی کوچکتر توماس نام دارد.
با اینکه (‏ولفگانگ) ‏شخصیت اصلی بخش سوم این مستند است، اما بیشتر از طریق نامه‌هایی که رُزی ‏به او نوشته است، دیده می‌شود.

رمان‌نویسِ مشهور کریستا ولف

از نامه‌نگاری‌های رُزی درمی‌یابیم که او کارش را در دانشگاه معتبر هومبولت از دست می‌دهد و به دلیل دفاع از روبرت هاومانِ دگراندیش (این واژه در بلوک شرقی به شهروندانی اطلاق می‌شد که از شیوه‌ها یا اقتدار حزب کمونیست انتقاد می‌کردند) از طرف حزب اتحاد سوسیالیستی آلمان مورد انتقاد قرار می‌گیرد و از برلین به دریای شمال فرار می‌کند. در این قسمت رمان‌نویسِ مشهور، کریستا ولف هم حضور کوتاهی دارد (‏در نامه‌ای که برای رُزی نوشته شده)‏ به همراه دو دانش‌آموزِ مشهور ولفگانگ، مولر و ولف بیرمان (خواننده و ترانه‌سرای دگراندیش). اگرچه مستقیماً بر این نکته تأکید نمی‌شود، اما بعدها مولر به چیزی مثل یک مربی و سرمشق برای توماس تبدیل می‌شود.

گزارش‌ها و اطلاعاتِ اشتازی

قسمت عمده بخش چهارم به تیره‌روزی‌های خدمت سربازی توماس در دهه ۱۹۷۰ می‌پردازد، آن هم از خلال نامه‌هایی که به مادرش نوشته است. همچنین به سرکشی‌های او در دوران نوجوانی و گزارش‌ها و اطلاعاتِ اشتازی (وزارت امنیت آلمان شرقی) که از همسایه‌های خانواده‌ی توماس به دست آمده، اشاره می‌شود. در بخش پنجم مجدداً به رُزی و روزهای آخر آلمان شرقی برمی‌گردیم. توماس همچنان حاضر است و بر روی پروژه‌هایی با مولر کار می‌کند.

سرگئی لوزنیتسا – وطن فضایی است در زمان 

وطن فضایی است در زمان، از الگوی کِن برنز و ایده‌ی واسازی (Deconstruction) مشابه در مستند تاریخی سندمحور پیروی می‌کند، از طرفی با جیمز بنینگ در استفاده‌ی مکرر از صدا برای مفهوم‌سازی و معنا بخشیدن به یک چشم‌انداز (یا بالعکس) قرابت دارد و با شیوه‌ی سرگئی لوزنیتسا در برخورد خنثی و بی‌طرفانه با فیلم‌های خامِ انتخابی همپاست. هایزه در مصاحبه‌ای در فستیوال برلین ٢٠١٩ در مورد نوع کارش می‌گوید: «من طوری رفتار می‌کنم که انگار همه‌چیز در حدود ۲۰۰۰ سال پیش اتفاق افتاده، جایی که دیگر هیچ‌کس چیزی در مورد گستره‌ی زمان نمی‌داند. این تکه‌ها تنها چیزی هستند که در دسترس‌اند و می‌توان از آن‌ها برای ایجاد یک تصویر استفاده کرد، اگرچه شکاف‌های خیلی زیادی بین آنها وجود دارد.»

بیشتر بخوانید » پدرو کوستا فیلم ویتالینا وارلا

خانه » سینما

برچسب‌ها: مستند ,

موضوعات مرتبط: سینما , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نقد فیلم آخرین تانگو در پاریس100سالگی پالین کیل
جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 12:17 | بازدید : 262 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

فیلم آخرین تانگو در پاریسِ برناردو برتولوچی برای نخستین بار در شب پایانیِ فستیوال فیلم نیویورک در ۱۴ اکتبر ۱۹۷۲ به نمایش درآمد. روزی که باید به عنوان یک نقطه‌ی عطف در تاریخ سینما ثبت شود، درست همانطور که ۲۹ مه ۱۹۱۳ – شبی که «پرستش بهار» برای اولین بار اجرا شد – نقطه‌ی عطفی در تاریخ موسیقی است. هرچند این بار برخلاف سال ۱۹۱۳ شورشی در کار نبود و هیچ‌کس چیزی به سمت پرده‌ی سینما پرتاب نکرد، اما می‌توان گفت که «آخرین تانگو در پاریس» همان هیجانِ خلسه‌آور،همان نیروی بدوی و همان اروتیسیسمِ تحمیلی و کوبنده‌ای را دارد که پرستش بهار داشت،همراه مجله اینترنتی ماهتوتا باشید.
نقطه‌ی عطف سینما بالاخره فرا رسیده است. پیش از این در اکسپلویتیشن‌ها ما شاهد نوعی رابطه‌ی جنسیِ ماشینی (رابطه‌ی جنسی به عنوان محرک فیزیکی و بدون هیچ حرارت یا خشونتِ احساسی) بودیم. اما رابطه جنسی در آخرین تانگو در پاریس بیانگر امیال شخصیت‌هاست. مارلون براندو در نقش پل در پی آن است که خشونتش را بر سرِ ژان (ماریا اشنایدر) خالی ‌کند و در اینجا تهدید فیزیکیِ میلِ جنسی که با احساس همراه است، چنان با آنچه آموخته‌ایم از فیلم‌ها انتظار داشته باشیم متفاوت است که در جوِ مهمانیِ پس از نمایش فیلم در لابی، حضور چیزی شبیه به ترس را می‌شد احساس کرد؛ چه آنکه تماشاگرانی که در طول نمایش به صورت گروهی تحت تأثیر هیجانِ مداوم فیلم، برتولوچی را تشویق می‌کردند، بعد از اتمام فیلم در آن لابی به عنوان افرادِ مستقل، ساکت گوشه‌ای ایستاده بودند. این فیلم مطمئناً قوی‌ترین فیلم اروتیکی است که تاکنون ساخته شده و شاید بعدها معلوم شود که رهایی‌بخش‌ترین‌شان نیز بوده، پس کاملاً طبیعی است تماشاگرانی که از کارگردانِ دنباله‌رو انتظار بزمی مجلل و باشکوه را داشته‌اند و در مقابل با چنین شهوتِ غیرمنتظره‌ و رئالیسمِ نویی در کار بازیگران روبرو شده‌اند، کاملاً شوکه شوند. برتولوچی و براندو چهره‌ی یک هنر را عوض کردند. چه کسی برای چنین چیزی آماده بود؟


حتما بخوانید » وطن فضایی است در زمان مستند ساخته توماس هایزه1515


نقد فیلم آخرین تانگو در پاریس

بسیاری از ما انتظار داشتیم اروتیسیسم وارد سینما شود، و حتی برخی‌مان حدس زده بودیم که ممکن است برتولوچی این کار را انجام دهد، زیرا به نظر می‌رسید او ظرافت، غنا و هوسرانیِ لازم برای ساخت فیلم‌های اروتیکِ لطیف و جذاب را داشته باشد. اما گمان می‌کنم آنهایی که در مورد فیلم‌های اروتیک گمانه‌زنی می‌کردند، به چیزی در حال و هوای رمانِ طنزآمیز و هذیانیِ تری ساترن تحت عنوان «فیلم‌های آبی» فکر می‌کردند؛ ما منتظر فیلم‌های آبیِ هنری بودیم، انتظار داشتیم کارگردانان بااستعداد جای بنجل‌فروشان را بگیرند و فانتزی‌های پرمایه‌ی نظربازانه‌ای بسازند که اسباب لذت و خوشیِ ما را فراهم آورند و یک تحریک واقعی باشند. اما آنچه کسی درباره‌اش حرف نمی‌زد فیلمِ اروتیکی بود که احساساتِ همه را زیرورو کند. برتولوچی در «آخرین تانگو در پاریس» نه فقط ظرافت استادانه‌اش را نشان می‌دهد که ذات و جوهره‌ی یک استاد را نیز برملا می‌سازد.

فیلمنامه‌ برتولوچی و فرانکو آرکالی
مارلون براندو و ماریا اشنایدر در آخرین تانگو در پاریس

فیلمنامه‌ای که برتولوچی آن را همراه با فرانکو آرکالی نوشته به زبان فرانسوی و انگلیسی است و بر تلاشِ مردی متمرکز است که می‌خواهد رابطه‌ی جنسی را از همه‌ی چیزهای دیگر مجزا کند. وقتی همسرِ پل خودکشی می‌کند، این مرد آمریکایی‌ که در پاریس زندگی می‌کند می‌کوشد از زندگی‌اش فرار کند. او برای دیدن آپارتمانی خالی می‌رود و ژان را ملاقات می‌کند که او هم برای دیدنِ آن آپارتمان آمده. آن دو بدون این که چیزی درباره‌ی همدیگر بدانند – حتی اسم یگدیگر را – در اتاقی خالی با هم نزدیکی می‌کنند. پل آپارتمان را اجاره می‌کند و آن دو در طول سه روزِ آینده همدیگر را آنجا می‌بینند. ژان می‌خواهد او را بشناسد اما پل اصرار دارد که تنها چیزی که مهم است رابطه‌ی جنسی است. ما هردوی آنها را در زندگی عادی‌شان می‌بینیم (زمانی که آن‌ها یکدیگر را نمی‌بینند)؛ پل را در هتلِ ارزان‌قیمتی که همسرش مالک آن بوده و ژان را در کنار مادرش می‌بینیم که بیوه‌ی یک کلنل است، و همینطور همراه نامزدش (ژان-پیر لئو) که کارگردانی تلویزیونی است و بی‌وقفه در حال فیلمبرداری از ژان برای ساخت فیلمی شانزده میلی‌متری است که قرار است در هفته‌ بعد و با ازدواجشان به پایان برسد. اما بیشتر اوقات ما پل و ژان را با هم در آن آپارتمان می‌بینیم، آن هم درحالی‌که فانتزی‌های پل را همچون «سپاهیانی نادان و بی‌خبر که در شبی تیره با هم به جنگ درافتاده‌اند»، اجرا می‌کنند. جنگی واقعی؛ آمیزه‌ای از خشونت جنسی و عقب‌نشینی و نبرد.
نیاز به جدا شدن از جهان و تک‌افتادگی از سوی پل است نه ژان. اما زندگیِ پل خواه ناخواه به رابطه‌شان سرازیر می‌شود. او خشم جنسی‌اش، افتخار به مهارتش و نیاز به خوار و خفیف کردنِ ژان و خودش را وارد این اتاقِ انزوا می‌کند. او می‌خواهد کاملاً تسلیم امیال جنسی‌اش باشد؛ این بردگی برای او حقیقتِ جنسی است، یک چیز واقعی، یک نزدیکیِ بدون تظاهر. ژان هم آنقدر با عشق‌بازی‌های فراوان به لحاظ جنسی کیفور شده که حرفش را باور می‌کند. پل ژان را آنقدر تحریک و امتحان می‌کند که وقتی از او می‌پرسد آیا حاضر است برای اثبات عشقش استفراغ بخورد، ژان با تمام وجود و امتنان ابراز آمادگی می‌کند. پل هنگام نزدیکی نقش یک مرد آمریکاییِ گردن‌کلفت و سرسخت را ایفا می‌کند که بر قدرتش در رختخواب اصرار دارد، که این تمامِ «حقیقتی» است که می‌شناسد.


حتما بخوانید » نقد و خلاصه فیلم داستان ازدواج(Marriage Story)


آنچه این دو در دیگِ زودپزشان از سر می‌گذرانند تاریخِ تشدیدشده و سرعت‌گرفته‌ای از روابطِ جنسیِ مردان سلطه‌جو و زنان ستایشگری است که الگوی غالب چند دهه‌‌ی گذشته بوده‌ است؛ الگویی که در حال فروپاشی است. آنها همدیگر را نمی‌شناسند، اما نزدیکی‌شان «اصیل» یا «خالص» نیست؛ پل همان پلِ سابق است، و به مرور می‌بینیم که ژان نیز همان ژان است، دخترِ یک کلنل. هردو وسواس‌های فرهنگی‌شان را نیز وارد رابطه‌شان می‌کنند، بنابراین نزدیکی‌شان همان نزدیکیِ مسمومی است که استریندبرگ درباره‌اش نوشته است: نبرد دو فرد نابرابر که سعی می‌کنند تا جایی که می‌توانند تسلطشان را اثبات کنند و به هرگونه برتریِ ممکن چنگ بیندازند. در آن آپارتمان نیروی فیزیکیِ مردانه‌ی پل و اسطوره‌ای که از آن ساخته واقعیت‌های اصلی‌اند. پل جنونِ بیمارگونه و رمانتیکش را تا سرحد ممکن پیش می‌راند. او در آتش بیماری‌ای که خودکشیِ زنش دچارش کرده می‌سوزد، بیماریِ عدم اعتمادبه‌نفس و نیاز به اثباتِ مداوم و شکنجه کردنِ خود. پس از سه روز همسرش آماده‌ی خاکسپاری است و او آماده‌ی ادامه‌ی زندگی با هویتِ قبلی خویش است. آپارتمان را رها می‌کند، می‌خواهد دوباره یک زندگی عادی داشته باشد و می‌خواهد ژان را به عنوان یک انسان دوست بدارد. اما پل مردی چهل و پنج ساله است و ژان زنی بیست ساله. ژان خود را تسلیم جنونی شهوانی کرده و این جنون را با پل سهیم شده و حالا سعی می‌کند از آن خلاص شود؛ مثل خیلی از زنانِ دیگر، که پس از یک شب یا شبی بیست ساله این کار را می‌کنند. وقتی آن دو همدیگر را در دنیای بیرون ملاقات می‌کنند، ژان، پل را مردِ میانسالِ به‌دردنخوری می‌بیند که صاحب یک مسافرخانه‌ی به‌دردنخور است.
مارلون براندو و ماریا اشنایدر

واقعیتِ زندگی-نقد فیلم آخرین تانگو در پاریس

بخش بزرگی از فیلم روحی آمریکایی دارد. پلی که براندو ساخته (بازیگر و روزنامه‌نگارِ سابقی که با پول زن فرانسوی‌اش زندگی می‌کرده) شبیه به آدم مستی است که طبعی ادبی دارد. نفرتش از دورویی و اعتقاداتِ پذیرفته شده را ابراز می‌کند و مدام سعی می‌کند نگاه تحقیرآمیزش به این دو مقوله را در چشم دیگران فرو کند. شوخ‌طبعیِ آمیخته به بدزبانی، خودمحوریِ ازخودبیزارانه‌ و فرزانگیِ خیابانی‌اش همه به سبک داستان‌های هارد بویل آمریکایی هستند؛ داستان‌هایی که بازارِ هدفشان فانتزی‌های مردانه است، بعضاً با نویسندگانی (که اغلب نویسنده‌های خوبی هم هستند) که بسیار به این چیزها اعتقاد دارند. برتولوچی بینشِ بی‌طرفانه‌ی چشمگیری دارد. بخشی از تأثیر تکان‌دهنده‌ی آخرین تانگو در پاریس این است که ما جذب دیدگاه پل از جامعه شده‌ایم، اما در عین حال او را دلقکی خودنما و ترحم‌جو می‌بینیم. پل معتقد است صداهای حیوانی‌ای‌ که از خود درمی‌آورد، از کلمات راستگوترند، و نگاهِ مستهجنش به زندگی، همان واقعیتِ زندگی است؛ اعتقادی که اغلب متقاعدکننده نیز هست. بعد از این که آن دو آپارتمان را ترک می‌کنند، پل ژان را دنبال می‌کند و مجابش می‌کند در سالن رقصی که در آن مسابقه‌ی تانگویی برگزار می‌شود، گلویی تر کنند. وقتی پل را می‌بینیم که مستانه بین رقاص‌ها و مانکن‌های شیک و زیبا پخش زمین می‌شود یا آنجا که ماتحتش را نشان یکی از کارمندانِ زنی می‌دهد که از او می‌خواهد سالن را ترک کند، احساسات سردرگممان شاید شبیه وقتی باشد که در برنامه‌ی دیک کَوت (کَویت)، نورمن میلر را دیدیم که در مقابل گور ویدال خود را در موقعیتی غیرقابل‌دفاع قرار داد و با کارش همه‌ی کسانی که از او دلزده شده بودند را توجیه کرد. پلِ براندو یوغی از غرور و خشونتِ مردانه را به دوش می‌کشد؛ باری که گرفتارش کرده و بر دوشش سنگینی می‌کند. وقتی پل برای ترساندن یک فروشنده‌ی دوره‌گرد انجیل که به آپارتمانش آمده، چهار دست‌وپا همچون یک مرد/سگِ دیوانه پارس می‌کند، شاید برای کسانی که فیلم تجربیِ Wild 90 ساخته‌ی نورمن میلر را دیده‌اند، به شدت یادآور کاراکترِ خودِ میلر در فیلم باشد که چهاردست‌وپا رو به ژرمن شپردی پارس می‌کرد تا تحریکش کند. نیاز میلر به این که خود را با تحریکِ شریک جرمی بی‌میل اثبات کند برایمان مشمئزکننده است، اما پارس کردن براندو از حد و مرز شخصیتش و فیلم فراتر می‌رود، و ما را نیز از این حد و مرز بیرون می‌اندازد.


حتما بخوانید » نقد و داستان کامل فیلم1917


ماورای قانون

دستاورد برتولوچی و براندو، رئالیسم و وحشتِ یک تجربه‌ی واقعی است که ردش هنوز روی پرده‌ی سینما باقی است. این همان چیزی است که میلر سعی داشت در فیلم‌های فاجعه‌بار و بیش از حد پرهزینه‌اش بدان دست یابد. او درباره‌ی آنچه مورد نیاز بود، درست فکر می‌کرد اما شیوه‌ی دستیابی‌اش به آن اشتباه بود. میلر سعی کرد رئالیسمِ جدیدی از درون خودش، بدون هیچ فیلمنامه‌ای و کاملاً وابسته به بداهه‌پردازی بیرون بکشد و وارد فیلم کند. او در پی آن بود که خودآگاهی و جعلی بودنِ مردی که نقشش را بازی می‌کند، با کمک بداهه‌گویی در یک ساختار داستانی (فیکشنال) کمرنگ سازد (به عنوان یک گانگستر در Wild 90، یک پلیس ایرلندی در ماورای قانون (که بهترین‌شان بود)، و به عنوان کارگردان معروفی که کاندیدای احتمالیِ ریاست جمهوری نیز هست در مِیدستون). میلر در سینما تلاش کرد تا یک اثر هنری را بدون اینکه مراحل ساخت آن را طی کند، به وجود بیاورد. تئوری او در مورد فیلم (پایه‌ی منطقیِ این تمایلش) در نگاه اول محتمل و شدنی به نظر می‌رسد، تا وقتی که یکی از فیلم‌هایش را ببینید؛ فیلم‌هایی ناامیدکننده همچون رفتارهای زشت و نابهنجار او در فضاهای عمومی‌، مثل رفتاری که در برنامه‌ی دیک کَوت از خود نشان داد. فیلم‌های میلر به «الهام» وابسته‌اند، و وقتی از الهام خبری نباشد، به گِل می‌نشینند.
مارلون براندو در آخرین تانگو در پاریس

یک رویای آمریکایی

برتولوچی ساختاری می‌سازد که قادر است بداهه را در خود جای دهد. همه‌چیز آماده است، اما در عین حال همه‌چیز را نیز می‌توان تغییر داد و تمام فیلم سرشار از حسِ کشف است. برتولوچی شخصیت‌ها را بر اساس «آنچه بازیگران در خود دارند» می‌سازد. «من هرگز از آنها نمی‌خواهم چیزی که از پیش وجود دارد را اجرا کنند، به جز دیالوگ‌ها که البته این هم خیلی تغییر می‌کند.» برای برتولوچی، بازیگران شخصیت‌ها را می‌سازند. براندو نیز بداهه‌پردازی را به خوبی بلد است. این فقط براندو نیست که بداهه‌گویی می‌کند، بلکه براندو در نقش پل است که بداهه‌پردازی می‌کند. این مشخصاً شبیه به کاری است که میلر سعی داشت در نقش گانگستر و پلیس و کارگردان انجام دهد، اما وقتی میلر بداهه‌گویی می‌کند تنها اندکی از درونیاتش را بیان می‌کند. در مقابل براندو را داریم که درون ساختارِ برتولوچی چنان بداهه‌گویی می‌کند که تمامِ هنرش به نمایش گذاشته می‌شود. اجرایش مثل بازیِ میلر نیست، بلکه مانند بهترین نوشته‌های میلر است: شهودی، سحرآمیز و باشکوه. براندو بر پرده‌ی سینما همان‌قدر نابغه است که میلر در ادبیات. پل در آخرین تانگو در پاریس، برادر ترک وطن کرده و شکست‌خورده‌ی روجک در رمان یک رویای آمریکایی است، و براندو تمام توانش را برای ایفای نقش او می‌گذارد.


حتما بخوانید » نقد و داستان کامل فیلم جودی(Judy)


این مَرده رو نگاه کن!

همه می‌دانیم که بازیگران تئاتر به اندازه‌ی بازیگران سینما با نقششان یکی‌ نمی‌شوند، اما براندو حتی در تئاتر نیز این گونه بود. وقتی او نقشِ کوچکِ معروفش را در «کافه تراک لاین» در سال ۱۹۴۶ ایفا می‌کرد، من در نیویورک بودم؛ دیر به اجرا رسیدم و وسطِ ردیف دوم نشستم. سرم را بلند کردم و به گمان خودم بازیگری را دیدم که سرِ صحنه دچار حمله‌ی صرع شده بود. خجالت کشیدم و نگاهم را پایین انداختم، و وقتی مرد جوانی که همراهم بود دستم را گرفت و گفت «این مَرده رو نگاه کن!» تازه فهمیدم که داشته نقش بازی می‌کرده. فکر می‌کنم بسیاری از مردم وقتی بازیِ براندو را در نقش پل ببینند، اشتباه آن زمان من را خواهند کرد؛ اتفاقاً به نظرم برخی شاید ترجیح دهند که چنین اشتباهی داشته باشند، تا مجبور نشوند تشخیص دهند که براندو تا چه عمقی می‌رود و چه موضوعاتی را پیش می‌کشد. ابراز تمایلات جنسیِ یک شخصیت الزامات جدیدی از بازیگر طلب می‌کند، و این بار براندو هیچ لهجه‌ی فریبنده‌ و هیچ روکشی بر صورت ندارد. کاملاً مشخص است که این نقش برای براندو نوشته شده و از عناصری از گذشته‌‌ی او به عنوان بخش‌های اساسی و جدایی‌ناپذیر شخصیت استفاده شده است. برتولوچی از کاری که براندو می‌کند سورپرایز نشده؛ بلکه آماده بوده تا از آنچه براندو با خود برای چنین نقشی می‌آورد، استفاده کند. هنگامی که براندو حضور خلاقانه‌ی کاملی بر پرده داشته باشد، رئالیسمِ فیلم از واقعیت ساختگی و شبیه‌سازی‌شده‌ در انواع «سینما وریته» فراتر می‌رود، چراکه دقت او در نمایش ظاهری به خوبی بیانگر جریانی است که در لایه‌ی زیرین می‌گذرد. او یک بازیگر است: وقتی چیزی نشانتان می‌دهد، کاری می‌کند معنایش را درک کنید. رنجِ دیدن براندو در فیلم کنتسی از هنگ کنگ – بدترین ایفای نقشش – این بود که این فیلم نمونه‌ی برهان خلفی از هدر دادن و اخته کردن بازیگری (برای هر دو جنس) در هالیوود بود؛ مشخص بود که چاپلین، کارگردانِ فیلم، اجازه‌ی هیچگونه مشارکت خلاقانه‌ای به بازیگران نداده و براندو مانند سرباز بیچاره‌ی مطیعی در حال انجام مشق است؛ که وقتی چیزی بیش از یک گماشته‌ نباشید، چاره‌ی دیگری ندارید. هیجانِ اجرای براندو در «آخرین تانگو در پاریس» در افشای این نکته نهفته است که بازیگری در سینما چقدر می‌تواند خلاقانه باشد. در ساده‌ترین سطح، براندو با آهنگ صدا و ریتم حرف زدنش، با استفاده‌ی به جا از دشنام‌های آمریکایی و شاید با مونولوگی بداهه، دیالوگ را از آن خود می‌کند و از پل، شمایلِ یک آمریکاییِ واقعیِ دور از کشور می‌سازد، به طوری که هرگز یک کارگردان-نویسنده‌ی ایتالیایی بدون کمک بازیگرش نمی‌توانست از پس چنین کاری برآید.


حتما بخوانید » نقد و داستان کامل فیلم دنیای ژوراسیک (jurassic world)


«خطر»، محرکی انگیزه‌بخش

در سطحی پیچیده‌تر، او به برتولوچی کمک می‌کند تا فیلم را حین فیلمبرداری کشف کند و این همان چیزی است که فیلمسازی را به یک هنر تبدیل می‌کند. آنچه میلر هرگز درک نکرد، این بود که رفتار بیش از حد مردانه‌اش (ماچو) مانع هرگونه انعطاف‌پذیری می‌شد و او نمی‌توانست در حد و مرز شخصیتِ خودش بداهه‌پردازی کند، بلکه خودآگاهانه نقش بازی می‌کرد. به همین ترتیب به دیگران نیز نمی‌توانست اجازه‌ی بداهه‌گویی بدهد، چراکه مدام آنها را به چالش می‌کشید‌ تا چیزِ جدیدی بگویند. با استفاده از ترفندی که خودش آن را با «حمله‌ی کماندویی به سرشت واقعیت» مقایسه‌اش می‌کرد، او انگار دائماً با یک اسلحه‌ سرِ بازیگرانش را نشانه گرفته بود. میلر که پس‌زمینه‌ی کارگردانی نداشت، هنر فیلم را به تک‌عنصرِ بازیگری تقلیل داد و با اشتباه گرفتنِ بازیگریِ «وجودی» با بداهه‌پردازی، انتظار داشت تا «خطر»، محرکی انگیزه‌بخش باشد. اما بازیگری شامل لذتِ خودیابی است، و بداهه، غریزی‌ترین و خلاقانه‌ترین بخشِ بازیگری است؛ بیرون کشیدن و شکل دادن به چیزی است که نمی‌دانستید در وجودتان دارید. این همان شگفتی و «جادوی» بازیگری است. کارگردان باید آنقدر حامی و مشوقِ بازیگر باشد که او به اندازه‌ی کافی احساس امنیت و آزادی کند تا بتواند به درون خودش دست یابد. در اینجا براندویی که دائماً به ندای درونش گوش سپرده، حتماً کانالِ ارتباطیِ مستقیمی با رمز و رازِ شخصیت‌ داشته است.
مارلون براندو، ماریا اشنایدر و برناردو برتولوچی

در این صحنه‌ها هیچ خودنمایی‌ای وجود ندارد

برتولوچی استعدادِ غریبی در ساخت سکانس‌هایی شبیه به آریا دارد، و به براندو صحنه‌هایی داده که واقعاً به آواز خواندن‌ می‌مانند. در یکی از این صحنه‌‌ها پل به ملاقات معشوقِ همسرِ مرده‌اش (ماسیمو جیروتی) می‌رود که او نیز در همان هتلِ روبه‌زوال زندگی می‌کند، و این دو مرد که رب دشامبرهای یکسانی پوشیده‌اند (هدایای زنِ مرده) کنار هم می‌نشینند و صحبت می‌کنند. صحنه به طرز معجزه‌آسایی ساده است؛ صحنه‌ای قدیمی که انگار تازه کشف شده. در صحنه‌ای دیگر براندو بر سر جنازه‌ی همسرش که در تختی پر از گل خوابیده پرخاش می‌کند، و بعد با محبتی افراطی سعی می‌کند آرایشی‌ای که چهره‌ی زنش را خراب کرده پاک کند. او تبدیل به بازیگری با حداقل اضافاتِ غیرضروری شده. در این صحنه‌ها هیچ خودنمایی‌ای وجود ندارد، هیچ‌چیز اضافه نیست. براندو شخصیت‌پردازی را بیش از هر چیز پالایش می‌کند و به شخصیت انسجام و وحدت روحی می‌بخشد. پل به نظر آنقدر واقعی است و شخصیتش آنقدر از نزدیک دیده می‌شود که می‌توان گفت براندو به بُعد جدیدی در بازیگری رسیده‌ است. در نظر من اگر بازیگرِ این فیلم کسی جز براندو می‌بود، خیلی از ما غرق در سردرگمی نگاهمان را پایین می‌انداختیم.


حتما بخوانید » نقد و داستان کامل فیلم کره ای انگل(Parasite)


نخستین صحنه‌ی جنسی فیلم چنان متهورانه بود که تماشاگران نفس‌ در سینه‌شان حبس شده بود، و این – تا حدی – ناشی از آگاهی‌مان به این بود که مارلون براندو داشت این صحنه‌ را بازی می‌کرد، نه بازیگری ناشناخته. او در آن آپارتمان همان تی‌شرت سفید استنلی کووالسکی را پوشیده، و هنوز همان شانه‌های پهن و بازوهای درشتِ عضلانی را دارد. در تصویر وقتی نگاهش رو به پایین است، هنوز ملایم و شاعرانه به نظر می‌رسد و وقتی نگاهش رو به بالاست، به هم ریخته در نظر می‌آید، مانند مردِ نقاشیِ فرانسیس بیکن که در تیتراژ آغازین فیلم نمایش داده می‌شود. ما در تمام طول فیلم براندو را با تمام فیدبک‌هایی که بر او دلالت دارند می‌بینیم. میل او به این که خشونتِ موجود در جنسیتِ مردانه را تمام و کمال بررسی کند و نشان دهد چطور نیروی فیزیکیِ مردان به جنونی که از آن رشد می‌کند اعتبار می‌بخشد، به فیلم وقاری گسترده‌تر و تراژیک می‌دهد. اگر براندو این جهنم را می‌شناسد، چرا ما باید تظاهر کنیم که نمی‌شناسیم؟
رنگ‌های موجود در این فیلم آمیزه‌ای از بژ، قهوه‌ای، نارنجیِ نزدیکِ غروب و صورتی‌اند (صورتیِ گوشتی که خونش کشیده شده، صورتیِ جسد.) این رنگ‌ها آنقدر با ظرافت باهم تلفیق شده‌اند (فیلمبردار این فیلم هم مانند دنباله‌رو، ویتوریو استورارو است) که عشق و زوال در فیلم با هم یکی می‌شوند؛ موسیقی متن پرشور و خودنمای گاتو باربیری نیز این تأثیر را دوچندان می‌کند.


حتما بخوانید » نقد و داستان کامل فیلم فارست گامپ


فیلم‌های جنایی اولیه‌ی ژان رنوار،

بیرون از آپارتمان، ساختمان‌های خاکستری و سروصداها مشخصاً پاریسِ مدرن را نشان می‌دهند، در عین حال که شهر ساکت و خاموش به نظر می‌رسد. برتولوچی از بازتابِ فیلم‌های قدیمی برای غنا بخشیدن به تصاویر و تداعی‌ها استفاده می‌کند. به لحاظِ محتوا و ماهیت این آمریکایی‌ترین فیلم اوست، با این حال می‌توان سایه‌ی میشل سیمون را بر سر براندو دید. جوِ فیلم ادای دینی به فیلم‌های جنایی اولیه‌ی ژان رنوار، به‌خصوص هرزه و دیو درون است. لئو در نقش تام (کارگردانِ جوانی که شیفته‌ی ژان است) برداشتی مهربانانه از گدار است و فیلمی که تام درباره‌ی ژان، عروس فراری‌اش می‌سازد، یادآور آتالانتِ ژان ویگوست. سافت فوکوس‌های برتولوچی یادآور فیلم‌های دهه‌ی سی و نگاه پرشور و شاعرانه‌ی آنها به انواع عشق و احساس‌اند؛ نام مارسل کارنه هم به ذهن خطور می‌کند، در کنار استادانی که بر تکنیکِ برتولوچی تأثیر گذاشته‌اند – فون اشترنبرگ (نورپردازیِ کنترل شده) و ماکس افولس (دوربینِ متحرک). فیلم از نظر دیداری به غایت زیبا است. مهارتِ برتولوچی در حرکت روانِ دوربینش چنان است که می‌تواند زرق و برق مسابقه‌ی تانگو (که خود یادآور فیلم دنباله‌رو است) را با مصنوعی جلوه دادنش (رقاص‌ها همچون روبات‌ها سرهایشان را به طرزی بسیار مصنوعی می‌چرخانند) نشان دهد و با این وجود کاری کند که خوب از آب درآید. او از حس تداعی‌ برای بازیگران دیگر نیز استفاده می‌کند. جیروتی که ستاره‌ی فیلم‌های ایتالیاییِ فراوانی بوده، از جمله سنسو و وسواس (روایتِ ویسکونتی از رمان پستچی همیشه دو بار زنگ می‌زند) و ماریا میکی در نقش مادر زنِ پل، همان دختر جوانی است که در «رم، شهر بی‌دفاع» به معشوق خود خیانت کرد.

برتولوچی از فیلم‌ها و پس‌زمینه‌ای سینمایی در آخرین تانگو در پاریس بهره‌ می‌گیرد

حضور کاترین آلگره در نقش خدمتکارِ هتل (بخشی از داستانِ فرعی ضعیف و انحرافی‌ای که خیلی زود کنار گذاشته می‌شود) با آن دهان قلبی شکل و صورت زیبای کودکانه‌اش، یادبودی خوشایند و در عین‌حال حزن‌انگیز از مادرش، سیمون سینیوره در روزگار جوانی است؛ روزهایی که در فیلم کلاه طلایی ژاک بکر بازی می‌کرد. برتولوچی از فیلم‌ها و پس‌زمینه‌ای سینمایی در آخرین تانگو در پاریس بهره‌ می‌گیرد؛ فیلم‌هایی که به عنوان تجربیاتِ واقعی و مستقیم در درونش فعال‌اند – شاید حتی از آن هم بیشتر، تا جایی که می‌توانند به همه‌چیز رنگ ببخشند. فیلم‌ها گذشته‌ی مشترک‌ ما هستند و چه آن‌ها را تشخیص دهیم یا نه، تداعی‌ها و خط‌وربط‌های فراوانی از آنها در آخرین تانگو حضور دارند و ما احساس‌شان می‌کنیم. ماریا اشنایدر در نقش ژان، که پیش از این هرگز در نقشِ اصلی ظاهر نشده بود، رایحه‌ای از قهرمانانِ زنِ فیلم‌های رنوار و مدل‌های پدرش (پیر اگوست رنوار) را دارد. او تمام تاریخچه‌ی شور و عشق در سینما را با پاهای بلند و چهره‌ی کودکانه‌اش حمل می‌کند.
ماریا اشنایدرتازگی و طراوت ماریا اشنایدر (ساده‌دلی معصومانه و در عین حال فاسد ژان) درخشندگیِ ویژه‌ای به فیلم می‌بخشد. آنجا که لباس عروسی‌اش را تا کمر بالا می‌زند و با لوندی لبخندی بر صورتش نقش می‌بندد و موهای شرمگاهش را نشان می‌دهد، عضوی از سنت سینماییِ دیرینه‌ی دختران شرورِ دلربا و خواستنی می‌شود. او چهره‌ای سینمایی دارد که پذیرای دوربین است. دوربینی که در عین حال بیش از یک گیاه یا یک بچه‌گربه توجهش را جلب نمی‌کند. انگلیسی حرف زدنش مانند لزلی کارون در یک آمریکایی در پاریس است و اغلب اوقات شبیه به جین فوندایی با گونه‌هایی پرتر در فیلم باربارلا است. گفته می‌شود نقشِ ژان برای دومینیک ساندا نوشته شده بود که چون باردار بود نمی‌توانست در فیلم بازی کند، نقشی که مطمئناً برای ماریا اشنایدر دوباره‌نویسی شده است. اگر ساندا که همچون یک ماده ببر است، در فیلم حضور می‌داشت، این نبردِ جنسی ممکن بود درنهایت به تساوی بیانجامد. اما ژانِ منعطف و کمی بی‌اخلاقِ ماریا اشنایدر باید برنده باشد: زنانِ ملایم و منعطف هستند که مردان را شکست می‌دهند و بدون وجدان ترکشان می‌کنند. چه آنکه یک قهرمانِ زنِ استریندبرگی ممکن بود هنوز هم در آن آپارتمان یا در آپارتمانی دیگر در حال نبرد ‌باشد. اما ژان همچون قهرمانانِ زنِ شهوانی و دلپذیر فیلم‌های فرانسویِ دهه‌ی بیست و سی می‌ماند؛ قهرمانانی سطحی و درعین حال زیرک. این دختران بلدند چطور از خودشان مراقبت کنند. آنها می‌دانند که شماره‌ی یک و پیروز کیست. پلِ براندو؛ یک بیگانه‌‌ی خام و رمانتیک، ابداً توان مقابله با یک دختر بورژوای فرانسوی را ندارد.
به علت برخی موارد قانونی، فیلم باید ابتدا در ایتالیا اکران شود و بعد به آمریکا بیاید، بنابراین «آخرین تانگو در پاریس» تا ژانویه در آمریکا اکران نخواهد شد. مطمئناً کسانی خواهند بود که از آن بدگویی کنند، چراکه این فیلم نماینده‌ی تغییری بزرگتر از آن است که مردم بتوانند به آسانی یا موقرانه آن را بپذیرند. آنها به عیوبی زیبایی‌شناختی متوسل خواهند شد؛ دست روی گویشی تصنعی یا صحنه‌ای عجیب‌وغریب می‌گذارند تا کلِ فیلم را رد کنند. هرچند به نظر می‌رسد آمریکایی‌ها ظرفیت لازم برای شوکه شدن را از دست داده‌اند و تماشاگرانِ یک فستیوال احتمالاً دیگر اعتمادبه‌نفسِ فرهنگی لازم برای اعتراف به شوکه شدن را ندارند. شاید برای برخی راحت‌تر می‌بود که بتوانند چیزی به سمت پرده پرتاب کنند. من در اینجا سعی کردم از فیلمی بگویم که در طول تقریباً بیست سال نقدنویسی بیشترین تأثیر را بر من داشته است. در نظر من، این فیلمی است که تا وقتی سینما وجود داشته باشد مردم درباره‌اش بحث خواهند کرد؛ درباره‌ی اینکه چه معنایی دارد، همانطور که اکنون دوباره درباره‌ی رقص مرگ صحبت می‌کنند.


حتما بخوانید » نقد و داستان کامل فیلم میان‌ستاره‌ای(Interstellar)


«آخرین تانگو در پاریس»

فیلمی است که نمی‌شود از فکر کردن به آن دست کشید، و فکر می‌کنم برخی را بسیار عصبانی و برخی را منزجر خواهد کرد. فکر نمی‌کنم کسی باشد که احساساتِ کاملاً تثبیت شده‌ای نسبت به صحنه‌های جنسی یا نگرش‌های اجتماعی موجود در فیلم داشته باشد. برای جوانان ممکن است به اندازه‌ی فیلم ماجرای آنتونیونی آنتی پاتیک باشد – حتی بیشتر از آن، چراکه ملموس‌تر، واقع‌گرایانه‌تر و از نظر احساسی خشن‌تر است. ممکن است برآشفته‌شان کند یا حتی بترساندشان. برای بزرگسالان مثل دیدن قطعاتی از زندگی خودشان است، و البته به همین خاطر نمی‌توانند درباره‌اش احساس قاطعی داشته باشند همانطور که احساساتمان درباره‌ی خود زندگی نیز هرگز به قطعیت نمی‌رسند. با این همه بیولوژی‌ای که پایه‌ی و اساس «تانگو»ست، همچنان باقی می‌ماند.

خانه » سینما

برچسب‌ها: فیلم ,

موضوعات مرتبط: سینما , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بهترین مستند های 2020 ؛ از آتش‌سوزی بخارست تا اردوی تابستانی پسرها در تگزاس
جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 12:17 | بازدید : 606 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

بهترین مستند های سال 2020 کدام مستند ها هستند؟در لیست بهترین مستند های سال 2020 کدام مستند ها قرار دارند؟ بهترین مستند های سال 2020 شامل چه مستند هایی میشود؟ بهترین مستند های سال 2020 با داستان‌های جالب و هیجان‌انگیز شامل کدام مستند ها هستند؟

در ادامه پاسخی جامع به این سوالات خواهیم داد،همراه ما باشید.

در سالی که گذشت وقایعی رخ داد که پیش از این رخ دادن آن‌ها حتی در دنیای داستان هم عجیب به نظر می‌رسید. در همین سال، جشنواره‌ها از محدود موقعیت‌هایی که مستندها در آن‌ها دیده می‌شوند، لغو شدند و مستندهایی که منتشر شدند، در هیاهوی فراوان فیلم‌های سینمایی و سریال‌ها، بسیار کمتر از آن چه لایق آن بوده‌اند، دیده شدند.

در لیست زیر نگاهی می‌اندازیم به بهترین مستندهایی که در سال ۲۰۲۰ میلادی منتشر شده‌اند.

همراه مجله اینترنتی ماهتوتا باشید.

مجموعه‌دار (Collective)

مستند کالکتیو

  • کارگردان: الکساندر نانائو
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۹۵ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰

فیلم داستان آتش‌سوزی ساختمانی در بخارست را روایت می‌کند که به دنبال عدم وجود درب‌های اضطراری کافی و عدم رسیدگی درست مسئولین باعث کشته شدن بیست و هفت نفر و زخمی شدن صد و هشتاد نفر دیگر می‌شود و به دنبال همین اتفاق سلسله شورش‌های مردم در شهر بخارست، پایتخت کشور رومانی، آغاز می‌شود.

نانائو در این مستند که دو ساعت طول دارد، هیچ چیز را از قلم نمی‌اندازد. او از مردان مهم دولت تا گروهی روزنامه‌نگار را به تصویر می‌کشد و لایه‌هایی از سیستم مراقبتی و درمانی کشور رومانی را موشکافی می‌کند که باعث شگفت‌زده شدن مخاطب می‌شود. سیستم مراقبتی‌ای که سی و هفت نفر از آن صد و هشتاد نفر زخمی شده از واقعه‌ی آتش‌سوزی را در هفته‌های پس از واقعه به کام مرگ فرستاد.

دوربین نانائو مانند چشم‌های یک عقاب تیزبین به همه جا نظر می‌اندازد و قدم به قدم ما را در طی این تحقیقات که سیستم سلامت رومانی را به رسوایی می‌کشاند به پیش می‌برد. اما آن چه در نهایت کالکتیو بازگو می‌کند تنها به سیستم کشور رومانی ارجاع نمی‌یابد، بلکه آن چه کالکتیو به بحث می‌گذارد، انگشت متهم‌کننده‌ای است که به تمام کشورها و مسئول‌های بی‌لیاقت گرفته شده است.

حتما بخوانید » 10 فیلم پرجستجوی گوگل

همه در: مبارزه برای دموکراسی (All In: The Fight for Democracy)

فیلم همه در: مبارزه‌ای برای دموکراسی

  • کارگردان: لیزا کورتس، لیز گاربوس
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۱۰۰ از ۱۰۰

فیلم روایت تاریخی‌ای از نابرابری و سرکوب رای‌گیری عادلانه است.

استیسی آبرامز، نماینده‌ی ایالت جورجیا، در ابتدا حضور در این فیلم را رد کرد، اما در نهایت پذیرفت که در نقش خودش وارد فیلم شود.

فیلم دو خط زمانی طولی را روایت می‌کند. یکی از آن‌ها به پایه‌های دموکراسی و شکل‌گیری آن در تاریخ آمریکا یعنی به زمانی که تنها سفیدپوستان ملاک می‌توانستند رای بدهند باز می‌گردد و دیگری به سال ۲۰۱۸ و چگونگی تلاش‌های آبرامز برای رای آوردن در ایالتی که مدت‌ها است برای سرکوب کردن رای‌دهندگان سیاه‌پوست خود شهرت دارد.

کارگردان‌های فیلم داستان نجات یافتن آمریکا از دست کسی که به دنبال نابودی دموکراسی بوده است را روایت می‌کنند، چرا که اگر ایالت جورجیا چنین اتفاقی را از سر نمی‌گذراند، شانس پیروزی جو بایدن در انتخابات بسیار کاهش می‌یافت.

حتما بخوانید » بهترین فیلم های دنیا

زمان (Time)

فیلم زمان

  • کارگردان: گرت بردلی
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۹۱ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۸ از ۱۰۰

فیلم به قصه‌ی سیبیل فاکس ریچاردسون، مادر شش فرزند، می‌پردازد که تلاش می‌کند تا حکم شصت سال زندان همسر خود را از بین ببرد. حکمی که همسرش سه سال و نیم از آن را سپری کرده است.

زمان ترکیبی است از فیلم‌های خانگی تاثیرگذار سیبیل و فیلم‌های سیاه و سفیدی که از تقلای او برای نجات یافتن همسرش تهیه شده‌است.

در سال ۱۹۹۷ سیبیل و همسرش، راب، از روی ناامیدی و بعد از ورشکستگی منجر به عملی می‌شوند که در نهایت به جرم سرقت از بانک آن‌ها را به زندان می‌اندازد. هردوی آن‌ها مسئولیت را به گردن می‌گیرند و اظهار پشیمانی می‌کنند. سیبیل معامله‌ را می‌پذیرد و سه سال و نیم را در زندان می‌گذراند، اما راب به دنبال مشورت حقوقی‌ای اشتباه، معامله را نمی‌پذیرد و در نهایت به شصت سال زندان محکوم می‌شود.

زمان نگاهی انتقادی به سیستم زندان‌های آمریکا دارد و آن‌ها را به برده‌داری محکوم می‌کند، اما برخلاف مستندهای دیگری از این قبیل زمان خودش را بسیار به شخصیت نزدیک می‌کند و در خلق صمیمیت موفق است.

زمان توانسته است از جشنواره فیلم‌های مستقل گاتهام، انجمن منتقدان فیلم لس‌آنجلس، حلقه‌ی منتقدان فیلم نیویورک و انجمن ملی منتقدان فیلم جوایز بهترین فیلم مستند را دریافت کند. هم‌چنین زمان از شانس‌های اصلی کسب جایزه‌‌ی اسکار در رشته‌ی بهترین فیلم مستند است.

حتما بخوانید » بهترین سریال های کره ای

پایگاه پسرها (Boys State)

فیلم پایگاه پسرها

  • کارگردان: جس ماس، آماندا مک‌بین
  • نمره ی متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۴ از ۱۰۰

چه می‌شود اگر هزار دانش‌آموز پسر دبیرستانی را در مرکز ایالت تگزاس قرنطینه کنید و از آن‌ها بخواهید با دو حزب سیاسی بر خودشان حکومت کنند؟

مستندی که در بعضی لحظه‌ها الهام‌بخش است و در بعضی لحظه‌ها وحشت‌زا.

اگرچه، فیلم اردوی پسران است و از همین جهت نماینده‌ی دموکراسی آمریکایی نیست، اما از آن‌جایی که در گروه دخترها تفاوت‌های نژادی بسیار کمتر بود، گروه پسرها برای بازتاب یافتن انتخاب مناسب‌تری بوده است.

فیلم نمایشی است از دوستی‌های سریع، دشمنی‌های گذرا، شکل‌گیری و قدرت‌گیری احزاب سیاسی و نماینده‌ی کوچکی است از جامعه‌ی سیاسی آمریکا.

پایگاه پسرها توانست از انجمن انتخاب منتقدان، جایزه‌ی بهترین مستند سیاسی سال را در کنار باورپذیرترین سوژه‌ی زنده‌ی سال دریافت کند. هم‌چنین فیلم جایزه‌ی بزرگ هیأت داوران آمریکا را از جشنواره‌ی فیلم ساندنس به دست آورد.

حتما بخوانید » سریال this is us

از میان شب (Through the Night)

فیلم از میان شب

  • کارگردان: لویرا لیمبال
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۱۰۰ از ۱۰۰

دوربین لیمبال به مدت دوسال مهدکودکی را که به وسیله‌ی یک زن و شوهر اداره می‌شود، نظاره می‌کند. کسانی که خانه‌ی خود را به عنوان ستونی برای حمایت از کودکان و والدین آن‌ها وقف کرده‌اند. والدینی که اکثرا لاتین و سیاه‌پوست‌اند و به دنبال نظام اقتصادی سرمایه‌داری آمریکا بیش از همیشه تحت فشار هستند.

دوربین لیمبال به اعمال کوچک عاشقانه‌ای می‌پردازد که در این مرکز نگهداری، در بیست و چهار ساعت شبانه روز و طی هفت روز هفته، رخ می‌دهد. اعمالی مانند مالیدن کرم نرم کننده به پای کودکان، شانه کردن موهای آن‌ها و به آغوش کشیدن نونهالان خسته و مادران از پا افتاده.

از میان شب فیلمی کوچک اما در عین حال سرشار از محتوا است. روایتی که در زیرمتن خود به اجتماع، سیاست، اقتصاد و همه و همه نقد وارد می‌کند و نگاه مخاطبان خود را بیش از پیش به روی حقایق باز می‌کند.

حتما بخوانید » بهترین انیمیشن های جهان

افشاسازی (Disclosure)

فیلم افشاسازی

  • کارگردان: سم فدر
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۸۰ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۸ از ۱۰۰

فیلم نگاهی عمیق می‌اندازد به تصویری که هالیوود از افراد ترنس ساخته است و تاثیر آن بر زندگی این افراد و فرهنگ آمریکا.

فیلم برای نخستین بار در جشنواره‌ی فیلم ساندنس به نمایش در آمد و مدتی بعد از طریق نت‌فلیکس به پخش گسترده رسید.

فیلم نگاهی انتقادی به یک قرن دروغ در هالیوود و جامعه‌ای سرشار از تصورات تعصبی و اشتباه دارد و این نگاه انتقادی خود را از طریق افراد ترنس سرشناسی که در هالیوود فعالیت می‌کنند، به گوش مخاطبان می‌رساند.

افشاسازی علاوه بر این که آن چه گذشته است را مرور می‌کند به آن چه باید اتفاق بیافتد هم می‌پردازد.

فیلم یک پدیده‌ی اجتماعی را به بهترین شکل پرداخت می‌کند و تمام جوانب مثبت و منفی راست‌گویی و دروغ‌گویی درباره‌ی آن را موشکافانه بررسی می‌کند.

حتما بخوانید » بهترین فیلم های جهان

ضبط‌شده (On the Record)

فیلم ضبط‌شده

  • کارگردان: کربی دیک، امی زیرینگ
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۸۴ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰

فیلم اتهامات آزار و اذیت‌های جنسی بر علیه اسطوره‌ی موسیقی هیپ-هاپ، راسل سیمونز، را بررسی می‌کند و با بیش از بیست زن که او را متهم کرده‌اند، مصاحبه می‌کند.

مستند

ضبط‌شده سومین فیلمی است که با موضوعیت آزار و اذیت‌های جنسی توسط کربی دیک و امی زیرینگ ساخته می‌شود، دو فیلم قبلی جنگ نامرئی (The Invisible War) و شکارگاه (The Hunting Ground) هستند که به ترتیب در سال‌های ۲۰۱۲ و ۲۰۱۵ ساخته شده‌اند.

اپرا وینفری که از تهیه‌کنندگان اجرایی فیلم بود اندکی پیش از اکران فیلم در جشنواره ساندنس، با یک اعلام عمومی از فیلم کنار کشید و همین باعث شد که قرار داد فیلم با شبکه‌ی اپل تی‌وی پلاس (Apple TV Plus) قطع شود. اندکی بعد فیلم از طریق شبکه‌ی اچ‌بی‌او مکس (HBO Max) به پخش گسترده رسید.

حتما بخوانید » بهترین بازی‌های کامپیوتر 2020

نقاش و دزد (The Painter and the Thief)

فیلم نقاش و دزد

  • کارگردان: بنجامین ری
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۷۹ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰

باربارا کیسیلکووا، نقاش اهل جمهوری چک، وارد رابطه‌ی دوستانه‌ی غیرطبیعی‌ای با دزدی که دوتا از نقاشی‌هایش را دزدیده است می‌شود.

بهترین مستند

نقاش و دزد وارد جنگل تاریک رابطه‌های دوستانه‌ی انسان‌ها می‌شود. بنجامین ری به مدت سه سال از درون به طور منفعلانه شکل‌گیری این رابطه، رشد یافتن آن و نقاط اوجش را مشاهده می‌کند و در نهایت وقتی نقاش پرتره‌ای را که از دزد کشیده است به او می‌دهد، همان نیروی عظیم احساس خوب دیده شدن را در یکی از ناب‌ترین حالت‌های آن به تصویر می‌کشد.

فیلم توانست جایزه‌ی ویژه‌ی هیئت داوران برای داستان‌گویی خلاقانه را از جشنواره‌ی ساندنس دریافت کند.

بنجامین ری در مصاحبه‌ای با گاردین گفته است: «فیلم سوالهایی درباره‌ی این که ما برای دیده شدن چه می‌کنیم را جستجو می‌کند و این که کمک کردن و دیدن دیگران برای ما چه خرجی بر می‌دارد.»

حتما بخوانید » بهترین رمان های جهان

برنامه (The Scheme)

فیلم برنامه

  • کارگردان: پت کندلیس
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۸۸ از ۱۰۰

اف‌بی‌آی تحقیقاتی راه می‌اندازد تا نگاهی دقیق به کریستین داوکینز و یک سازمان جنایی که به افراد آینده‌دار بسکتبال پیشنهاد پرداخت نقدی می‌کند، بیاندازد.

فیلم یکی از غافلگیرکننده‌ترین مستندهایی بود که در سالی که گذشت با نگاهی پویا و نزدیک به روند تحقیقات اف‌بی‌آی باعث ایجاد هیجان فراوان در مخاطبان شد.

کندلیس تمام جوانب را به طور دقیق از نظر می‌گذراند، اما با احتیاط فراوان از خسته‌کننده‌شدن اجتناب می‌کند.

اردوگاه کریپ (Crip Camp)

فیلم کریپ کمپ

  • کارگردان: جیمز لبرچت، نیکول نیون‌هم
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۸۶ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۱۰۰ از ۱۰۰

فیلم از اردوگاه تابستانی جِنِد در سال ۱۹۷۱ آغاز می‌شود؛ اردوگاهی آزاد و یرانرژی برای نوجوانان دارای ناتوانی. اردوگاه کرپ تمرکز خود را بر آن گروه از این نوجوانان می‌اندازد که حالا تبدیل به فعالان جنبش حقوق افراد با ناتوانی شده‌اند.

اردوگاه کریپ دنیای گرم تابستانی و پر شور و نشاط اردوگاه جند را با اولین عشق‌ها، اولین دوستی‌ها و اولین گفت‌وگوها به نحو مطلوبی به نمایش می‌گذارد و ما را در فضایی صمیمی با شخصیت‌ها آشنا می‌کند، اما ناگهان ما آن‌ها را در لباس‌های رسمی و در اطراف میزی در حال گفت‌وگو درباره‌ی مسائل حیاتی برای افراد با ناتوانی می‌یابیم و همین به ما احساس همراهی می‌دهد.

فیلم توانست جایزه‌ی مخاطبان در جشنواره‌ی ساندنس را به دست آورد و در جشنواره‌ی انجمن بین‌المللی مستند جایزه‌ی بهترین فیلم را به خانه ببرد.

منبع – The Guardian

خانه » سبک زندگی

برچسب‌ها: مستند ,

موضوعات مرتبط: سینما , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


بهترین فیلم انیمیشن گلدن گلوب به پیش‌بینی ورایتی 2021
جمعه 15 اسفند 1399 ساعت 12:16 | بازدید : 252 | نویسنده : مهدیار | ( نظرات )

بهترین فیلم انیمیشن گلدن گلوب کدام انیمیشن میباشد؟ بهترین فیلم انیمیشن های گلدن گلوب سال 2020 کدام فیلم انیمیشن ها هستند؟در لیست بهترین فیلم انیمیشن گلدن گلوب سال 2020 کدام فیلم انیمیشن ها قرار دارند؟ بهترین فیلم انیمیشن گلدن گلوب سال 2020 شامل چه فیلم انیمیشن ها میشود؟ بهترین فیلم انیمیشن گلدن گلوب سال 2020 با داستان‌های جالب و هیجان‌انگیز شامل کدام فیلم انیمیشن ها هستند؟

در ادامه پاسخی جامع به این سوالات خواهیم داد،همراه ما باشید.

مجله‌ی ورایتی که از چندی پیش پیش‌بینی برترین شانس‌های جشنواره گلدن گلوب را آغاز کرده است، پس از بهترین فیلم درام، بهترین فیلم موزیکال و بهترین فیلم خارجی زبان به سراغ بهترین انیمیشن رفته است. عرصه‌ای که با توجه به حضور انیمیشن روح و رکوردشکنی‌هایش شاید نیازی به پیش‌بینی نداشته باشد، اما در سالی که گذشت در کنار انیمیشن روح، از کمپانی پیکسار، انیمیشن‌های جذاب دیگری هم به نمایش در آمدند که باید به آن‌ها توجه شود. انیمیشن‌هایی که دور از انتظار نخواهد بود اگر گوی رقابت را در فصل جوایز از روح بربایند.

در لیست زیر نگاهی به پیش‌بینی منتقدان ورایتی می‌اندازیم؛

همراه مجله اینترنتی ماهتوتا باشید.

گرگینه‌ها (Wolfwalkers)

img 6038c62287c3c

  • کارگردان: تام مور، راس استوارت
  • صداپیشگان: هانر نیفسی، اوا ویتاکر
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۸۷ از ۱۰۰
  • نمره‌ راتن تومیتوز: ۹۹ از ۱۰۰

دختری که پدرش مأمور کشتن آخرین گله‌ی گرگ‌های مستقر در جنگل است، با دختری عجیب که در جنگل زندگی می‌کند دوست می‌شود و به او قول می‌دهد که مادر گمشده‌اش را پیدا کند.

گرگینه‌ها انیمیشنی است لایق دیدن. گرگینه‌ها نه تنها به آموزه‌های اخلاقی انسان بودن اشاره می‌کند، بلکه در تلاش است تا داستانی بکر را به صورت بصری روایت کند. پیش از هر چیز آن چه در گرگینه‌ها به چشم می‌آید، آشنا بودن کارگردان‌ها است با امکاناتی که مدیوم انیمیشن در اختیارشان می‌گذارد. گرگینه‌ها از امکانات نامحدود انیمیشن نهایت استفاده را می‌برد تا مخاطب را هر چه بیشتر به اتمسفر شهر، زاویه‌ی دید دختر و گرگینه بودن نزدیک کند. روایتی عاری از پیچیدگی و شخصیت‌پردازی‌هایی که در نگاه اول تیپ به نظر می‌رسند، با پیش رفتن داستان تغییر شکل می‌دهند و تبدیل به عناصری جذاب می‌شوند.

در صداگذاری و صداسازی هم گرگینه‌ها، در کمال خلاقیت، فضاسازی می‌کند و مخاطب را به هنگام نیاز در اتمسفر جنگل و در مواقع دیگر در اتمسفر شهر فرو می‌برد و تقابل آرامش جنگل و شلوغی شهر را به بهترین صورت به نمایش می‌گذارد. در استفاده از رنگ‌ها و غرق ساختن بیننده در موقعیت مکانی و زمانی‌ای که داستان در آن روایت می‌شود هم گرگینه‌ها موفق عمل می‌کند. گرگینه‌ها آن چه برای تعریف کردنش ساخته شده است را تعریف می‌کند.

حتما بخوانید » بهترین سریال های کره ای

روح (Soul)

img 6038c6248e8e9

  • کارگردان: پیت داکتر
  • صداپیشگان: دیوید دیگز، جیمی فاکس
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۸۳ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۹۶ از ۱۰۰

نوازنده‌ای که طی حادثه‌ای به جهان پس از مرگ می‌رود، تلاش می‌کند که بازگردد و کارهای ناتمام خود را به پایان برساند.

روح، که در کارنامه‌ی کارگردان خود پس از کارخانه‌ی هیولا (.Monster Inc)، پرواز (Up) و درون و بیرون (Inside Out) قرار گرفته است، از پختگی کاملی برخوردار است. هم در روایت، هم در پرداختن شخصیت‌ها و هم در تصویرسازی. پیکسار این بار به همین دنیا و داستان‌هایی که در آن می‌گذرد بسنده نکرده است و به دنبال یافتن ماجراهای بیشتر به جهان پس از مرگ و پیش از تولد سفر کرده است. روح تلاش می‌کند فلسفه‌ای وجودی را به زبانی کودکانه و ساده بیان کند، به گونه‌ای که تمام مخاطبان بتوانند آن را درک کنند و قدر زندگی را بدانند. روح در تلاش است برای هر کدام از سؤال‌های دنیوی‌ که به اندازه‌ی تاریخ بشریت ذهن ما را مشغول کرده‌اند پاسخی بیابد. روح سرشار است از بهترین نمونه‌ی کمدی‌های همیشگی انیمیشن‌های پیکسار که باعث می‌شود توجه به پیام سنگین فیلم برای مخاطب آسان‌تر شود؛ از شوخی با آبراهام لینکلن گرفته تا مادر ترزا.

حتما بخوانید » سریال this is us

پیت داکتر در کارگردانی کم‌نظیر عمل می‌کند و با نورپردازی خاص، در هر پلان، احساس مد نظر خود را به مخاطب منتقل می‌کند. صداسازی بازیگران به نزدیک‌تر شدن بیننده به شخصیت کمک فراوانی می‌کند و قطعا تمام آن چه روح می‌خواهد منتقل کند در موسیقی گوش‌نواز آن نهفته است.

حتما بخوانید » 10 فیلم پرجستجوی گوگل در سال 2020

روی ماه (Over the Moon)

img 6038c625c47c7

  • کارگردان: گلن کین
  • صداپیشگان: فیلیپا سونگ، کتی انگ
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۶۰ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۸۰ از ۱۰۰

دختری ماجراجو سفینه‌ای فضایی می‌سازد تا الهه‌ای افسانه‌ای را بر روی ماه ملاقات کند.

روی ماه داستانی از عشق و خانواده را با ترکیبی از رنگ، جادو و شگفتی با آهنگ‌هایی گیرا و جذاب روایت می‌کند. روی ماه تلاش نت‌فلیکس برای ساخت انیمیشنی در حد و اندازه‌های دیزنی و پیکسار است؛ تلاشی موفقیت آمیز. فیلم با خلاقیت‌ها و جذابیت‌های بصری باعث می‌شود تا نواقص داستان به چشم نیاید. روی ماه شخصیت‌هایی ساده را به مسیرهایی ساده می‌فرستد، اما به گونه‌ای این سفرها و شخصیت‌ها را بصری می‌کند که در جذب نگاه مخاطب شکست نمی‌خورد.

حتما بخوانید » بهترین انیمیشن های جهان

گلن کین که در سال ۲۰۱۸ توانست با کارگردانی درخشان انیمیشن کوتاه بسکتبال عزیز (Dear Basketball) اسکار بهترین انیمیشن کوتاه را برای کوبی برایانت به ارمغان بیاورد، امسال با روی ماه از شانس‌های اصلی جشنواره‌ها در رشته‌ی بهترین انیمیشن بلند است.

حتما بخوانید » بهترین فیلم های جهان

به پیش (Onward)

img 6038c62714ab9

  • کارگردان: دن اسکانلون
  • صداپیشگان: تام هالند، کریس پرت
  • نمره‌ی کتاکریتیک: ۶۱ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۸۸ از ۱۰۰

در پی تلاشی ناموفق در اجرای طلسمی برای بازگرداندن پدر فوت شده، تنها نیم‌تنه‌ی پایین او ظاهر می‌شود.

به پیش دومین فیلم کمپانی پیکسار است که توانسته به این لیست راه پیدا کند و همان‌طور که از خلاصه‌ی داستان پیداست، پیکسار باز هم به سراغ زنده شدن از مرگ رفته است. اما به پیش، بر خلاف روح، در داستان اصلی خود به بازگشت از مرگ نمی‌پردازد، بلکه این داستان تنها دست آویزی است برای دو برادر که با هم همراه شوند و در مسیر دشوار کامل کردن پدر نصفه و نیمه‌ی خود به پیش روند. دو برادر با تفاوت‌های نسلی و اخلاقی که تضادهایشان آن‌ها را به هم نزدیک می‌کند، مانند سایر برادران. دو برادر که از هم تأثیر می‌پذیرند و در دشوارترین شرایط عشق خود را به هم بروز می‌دهند. به پیش روایتی است اودیسه‌وار از دو برادر.

به پیش در ساختن فضای جاده‌ای موفق است و علاوه بر این که چهارچوب‌های ژانری را رعایت می‌کند، کوچکترین جزئیات محیط را بازسازی می‌کند تا داستانی غیرواقعی در دنیایی غیر واقعی را به گونه‌ای روایت کند که برای مخاطب واقعی به نظر برسد.

حتما بخوانید » بهترین فیلم های دنیا

غارنشین‌ها : عصر جدید (The Croods: A New Age)

img 6038c6287391f

  • کارگردان: جوئل کرافورد
  • صداپیشگان: اما استون، رایان رینولدز
  • نمره‌ی متاکریتیک: ۵۶ از ۱۰۰
  • نمره‌ی راتن تومیتوز: ۷۷ از ۱۰۰

خانواده‌ی غارنشین، در جستجوی فضایی امن‌تر، خانواده‌ای پیشرفته‌تر را پیدا می‌کنند.

غارنشین‌ها که در سال ۲۰۱۳ گلدن گلوب را به یخ‌زده (Frozen) واگذار کرد، امسال هم در رقابتی نفس‌گیر قرار است با انیمیشن‌هایی که شانس بیشتری برای موفقیت دارند به رقابت بپردازد.

بهترین فیلم انیمیشن

غارنشین‌ها در قسمت دوم خودش به تمدن، مزایا و محدودیت‌های آن می‌پردازد. غارنشین‌ها قصه‌ای عاشقانه را هم می‌زند و از آن کنایه‌هایی به تمدن، تکنولوژی، تضاد طبقاتی و دنیایی که ساخته‌ایم بیرون می‌کشد. غارنشین‌ها همان کمدی قسمت نخست خود را با قدرت حفظ می‌کند و با افزودن رنگ‌های بیشتر، جذابیت بصری خود را افزایش می‌دهد. یکی از نکات برجسته‌ای که باید درباره‌ی غارنشین‌ها به آن اشاره کرد صداپیشگی بازیگران قدرتمندی همانند پیتر دینکلج، اما استون، رایان رینولدز و نیکولاس کیج است، که به پختگی هر چه بیشتر شخصیت‌پردازی کمک فراوانی کرده‌‌اند.

حتما بخوانید » بهترین مستند های 2020

خانه » سبک زندگی

برچسب‌ها: انیمیشن ,

موضوعات مرتبط: سینما , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
لینک دوستان
آخرین مطالب
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان جی فان و آدرس jfun.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1152
:: کل نظرات : 0

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 3

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 611
:: باردید دیروز : 66
:: بازدید هفته : 710
:: بازدید ماه : 3101
:: بازدید سال : 11878
:: بازدید کلی : 11878